***

سگ
من از آن سگ چیزی نمی گویم...رِیمون کنو

_

دنبال عشقم سگی راه می رفت

که باید او را می خورد در یک صبح آرام یکشنبه

 

آوریل کلاسیک بود

گویا عید پاک

مسیر تنور همان بود

بوی نان همان

او همان پدر بود

همان همسر

همان نقاش

همان هیچ

که صدایش می کردند- پدر...

صدایش می کردند-عزیزم...

هر صبح آرام یکشنبه

 

زندگی با پیام های بازرگانی سه بعدی

قطع می شد

سرخی عیدپاک مانند روغن، سرد می شد بر دیوارهای خانه

و دوان دوان به بغلم می شتافت

(نه عیدانه، با این وجود سرخ)

تا برایش کنو نجوا کنم

از <آرت گراک>

2001

جلد: سرخ

.

.

.

سگ با کفش هایش بازی می کرد

بعد لیسید

بعد کشید

بعد گاز گرفت

بعد فریاد زد

بعد گریه کرد

-به من چیزی برای دادن نداری؟

و در گوشی کنو ناله می کردم

و در گوشش فریاد می کشیدم

-سگ، به تو چیزی برای دادن ندارد؟

سگ فحاشی می کرد، زوزه می کشید

-به من چیزی برای دادن نداری؟

من پارس می کردم، دو نیم می شدم، بغض می کردم

-به من چیزی برای دادن نداری؟

سگ خفه می کرد، کتک می زد

او ساکت بود

-به شما چیزی برای دادن ندارم

 

شاعر داتو چاخیان

ترجمه: ادیک بغوسیان

In order to provide services of the best quality possible, and within our service, we apply cookies files. The use of the portal without modification of cookies configuration means their placement in your terminal. If you do not accept it, we kindly request you to make respective changes in the configuration of your internet browser.